حسن وحسین وحسناءحسن وحسین وحسناء، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات سه قلوهای دلبندمون

سه قلوها و مامانشون

بدترین روزهای زندگیم و تلخ ترین خاطراتی که از یادم نمیره

با سلام به شما سه قلوهای عزیزتر از جون من و بابایی....................و شما خوانندگان وبلاگمون که همیشه لطفتون شامل حال ما بوده و هست و و در همه حال دعاگوی احوال ماهستین ...خیلی تو دلم بود بیام و براتون بنویسم درددل کنم روزاییو تصور کنم که بزرگ شدین و دیگه فشاراییو که به مامان و بابایی میاد درک کنین حس کنین که به ما چها گذشت تا بزرگ شدین از ١٧ فروردین که آخرین پستمو گذاشتم خیلی نمیگذره و امروز ٨ خرداد ماهه ولی تا بخواین اتفاقات بد بما گذشت به هممون........از تولد مامانی که ٢١ فروردین بود چیزی نگذشت و تو همون روزایی که من غرق شادی بازیاتون و خندهاتون شده بودم روز ٢٦ فروردین بود که طوفان مریضی به شما حمله ور شد آره حسن مامانی اول همه...
9 خرداد 1391

بالاخره حسنا جونمون هم چهار دست وپا رفت هوررررررررررررررررررررا

آره خوشکل مامان تو هم مثل مدل داداش حسن چهار دست وپا میری رو زانوات میری جلو ولی با این تفاوت که خیلی سنگین و کم انجام میدی زن دایی میگه مثل عسل تنبلی و خودتو زحمت نمیدی .......... تو همین روزا هستش هم موقعی که لثه هات درد میکنن از حرصشون کلمه های نن نه و ده ده میگی قربون شیرین کاریات شیرین مامان ناگفته نمونه همتون دیگه به چار دست وپا که میرین خودتون نیمه برمیگردونین به یه دست تکیه میدی میخواین بشینین منتظریم نشستنتونو هم ببینم قربون همتون بشم الهی از ایستادن روی پاهاتون هم بگم تا حالا حسین آقا رکورد شکونده..........دیروز بابایی براتون زمان گرفت حسین ١دقیقه واندی رو پاهاش کنار دیوار ایستاد حسنا هم چند ثانیه مونده به ١ دقیقه و...
17 فروردين 1391

بالاخره حسنا جونمون هم چهار دست وژا رفت هوررررررررررررررررررررا

آره خوشکل مامان تو هم مثل مدل داداش حسن چهار دست وپا میری  رو زانوات میری جلو ولی با این تفاوت که خیلی سنگین و کم انجام میدی زن دایی میگه مثل عسل تنبلی و خودتو زحمت نمیدی .......... تو همین روزا هستش هم موقعی که لثه هات درد میکنن از حرصشون کلمه های نن نه و ده ده  میگی قربون شیرین کاریات شیرین مامان   ناگفته نمونه همتون دیگه به چار دست وپا که میرین خودتون نیمه برمیگردونین به یه دست تکیه میدی میخواین بشینین منتظریم نشستنتونو هم ببینم قربون همتون بشم الهی از ایستادن روی پاهاتون هم بگم تا حالا حسین آقا رکورد شکونده..........دیروز بابایی براتون زمان گرفت حسین ١دقیقه واندی رو پاهاش کنار دیوار ایستاد حسنا هم چند ثانیه ...
10 فروردين 1391

دعا کنین بابایی هرچی زودتر خوب شه

٢ فروردین بود که با دایی اینا رفتیم پارک که بابایی داشت فوتبال بازی میکرد پاش پیچ خورد الان تو بانده حسابی مامانی دست تنها شده شما که میدونین خیلی کار دارین الان بابایی دلش شکسته که نمیتونه مامانیو کمک کنه  براش دعا کنین هر چی زوودتر خوب بشه ...........
5 فروردين 1391

دعا کنین بابایی هرچی زودتر خوب شه

٢ فروردین بود که با دایی اینا رفتیم پارک که بابایی داشت فوتبال بازی میکرد پاش پیچ خورد الان تو بانده حسابی مامانی دست تنها شده شما که میدونین خیلی کار دارین الان بابایی دلش شکسته که نمیتونه مامانیو کمک کنه براش دعا کنین هر چی زوودتر خوب بشه ...........
5 فروردين 1391

چیزایی که حسین وحسنا یادگرفتن

مصادف با ١ فروردین سال ٩١حسین گل مامانی  بلد شدی دست بزنی همین که بت میگیم دست دست شروع میکنی به دست زدن قربون دستای کوچولوت بشم من...................حسنا جون جیگر طلا هم ٤ فروردین ٩١ شروع کرد به شروع چهار دست وپا رفتن و بای بای کردن همین که بهت میگفتیم بای بای کن دستتو که النگو داره میاری بالا باهاش بای بای میکنی بخصوص این کارو برا بی بی جونت میکنی.............فدای اون کارهای شیرینتون مامان جون
5 فروردين 1391

چیزایی که حسین وحسنا یادگرفتن

مصادف با ١ فروردین سال ٩١حسین گل مامانی بلد شدی دست بزنی همین که بت میگیم دست دست شروع میکنی به دست زدن قربون دستای کوچولوت بشم من...................حسنا جون جیگر طلا هم ٤ فروردین ٩١ شروع کرد به شروع چهار دست وپا رفتن و بای بای کردن همین که بهت میگفتیم بای بای کن دستتو که النگو داره میاری بالا باهاش بای بای میکنی بخصوص این کارو برا بی بی جونت میکنی.............فدای اون کارهای شیرینتون مامان جون
5 فروردين 1391

امروز بود که صبح موقعی که از خواب بیدار شدین چهار دست وپا رفتنتونو دیدیم گل پسرای خوشکلمون

اره مامانی و بابایی ٢٦ اسفندمصادف با روز جمعه بالاخره چهار دست وپایی که منتظر  بودیمو رفتین حسن مامانی تو کامل خودتو بالا میکشی و چهار دست وپا میری حسین  اقامون هم شکمشو میکشه  ومیره به جلو خیلی هم با سرعت بالا مثل تو روروئکش چشم  به هم بزنی از این ور اتاق تو اون ور اتاقه دیگه حسنای گلم منتظر چهار دست وپا رفتنتن  هستیم مامان جون زیاد مارو منتظر نذاری ها داداشات زدن جلوت  بجنب................قربون اون دست و پاهاتون بریم که اینقد ناز و دوست داشتنیین  ...
26 اسفند 1390

امروز بود که صبح موقعی که از خواب بیدار شدین چهار دست وپا رفتنتونو دیدیم گل پسرای خوشکلمون

اره مامانی و بابایی ٢٦ اسفندمصادف با روز جمعهبالاخره چهار دست وپایی که منتظر بودیمو رفتین حسن مامانی تو کامل خودتو بالا میکشی و چهار دست وپا میری حسین اقامون هم شکمشو میکشه ومیره به جلو خیلی هم با سرعت بالا مثل تو روروئکش چشم به هم بزنی از این ور اتاق تو اون ور اتاقه دیگه حسنای گلم منتظر چهار دست وپا رفتنتن هستیم مامان جون زیاد مارو منتظر نذاری ها داداشات زدن جلوت بجنب................قربون اون دست و پاهاتون بریم که اینقد ناز و دوست داشتنیین ...
26 اسفند 1390