عکسهای آتلیه تون نفسهای مامانی و بابایی
با سلام به همه دوستدارای ما سه قلو های افسانه ای...........
میدونم خیلی چشم انتظار بودین بیام و براتون خاطره های سه قلو های عزیزمو بذارم والا گیرم وقت نمی کنم باید مامانی ببخشید از اینکه دیر اومدم چون رفتم رانندگی یاد گرفتم بخاطر شما جوجوا که فرداها بتونم با ماشین ببرمتون بیرون و کاراتونو انجام بدم مامانی خیلی برا کلاس رفتنش سختی کشید چون شما پیش بابایی میموندین و من همه حواسم پیشتون بود ولی خدارو شکر امتحان شهری و مقدماتی با یاری خدای مهربونمون و باباایی عزیز که همه جوره حمایتم میکنه قبول شدم دعا کنین امتحان اصلیا رو هم قبول شم و اما جشن تولد یکسالگیتون حکایتی شد تصمیم گرفتیم یه جشن خونوادگی بگیریم تا اومدیم بگیریم ١٩ مرداد موافق بود با وفات امام علی (ع) و ماه رمضون که تموم شد بی بی جونتون رفت مسافرت اون که برگشت بابابزرگ و مامان بزرگ رفتن سفر نشد که جشن بگیریم من و بابایی هم شما رو بردیم اتلیه نگین یکسالگیتون یاد نکردیم من و بابایی خیلی براتون زحمت میکشیم و همه سختیارو به جون میخریم که شما به بهترین صورت بزرگ شید روز اتلیه همراه نداشتیم و شما از عکاس تا دلتون خواست گریه کردین حسابی من و بابایی عصبانی کردید ولی خدارو شکر عکسا قشنگ در اومد .............
خدایا برا همه چی شکرت.....برای همه همراهیت شکرت میکنم
خیلی خیلی دوستتون دارم میییییییییییییییییییبوسمتون
و اما عکسارودر ادامه مطلب با هم میبینم