ترس از زود بدنیااومدنتون ودلوابسیای مامانی

سلام کوچولوهای فضولم........

اخه چرا اینقد مامانیو اذیت میکنین روز ١خرداد ابتدای ٧ماهگیتون بود که تو دلم بودین ودرد اومد سراغم نمیدونین چقد گریه کردم گفتم اگه الان اینقد زود بیاین  ممکنه زنده نمونین زبونم لال همینجور نگرانتون بودم همون روز رفتم بیش بی بیتون شب که دردم شدید شد دایی عمادتون اومد دنبالمون وبا ماشین رفتیم بیمارستان درجا بم سرم وصل کردن وبابایی هم از خونه اومد بیمارستان فرداش که رفتم  دکتر گفت باید دو سه روزی تو بیمارستان بستری بشم که شما زود بدنیا نیاین

خلاصه کلی مامانی عذاب دادین روزایی که بیمارستان بودم خیلی بهم سخت گذشت نی نی ای زیادی تو اتاقی که بودم بدنیا اومدن یکیشون نی نی دوستم وحیده بود که اسمشو زینب گذاشتن روز ٣خرداد مامان بستری شد که روز مادر بود سال اولی بود که مامان ٣تا خوشکل مثل شماها شده بودم

مامانیو اذیت نکنین وبموقع بدنیا بیاین که صحیح وسالم باشین......الهی مامانی قربونتون بره  حرف مامانیو گوش کنین بمصلحتتونه

دوستتون دارم خیلی زیاد