تو این روزا بود که حسن دل مامانیو لرزوند
تو این روزا بود که بی بی جونت موقعی که داشت قنداقت میکرد دید پاهای نازت ورم دارن ماهم درجا با بابابزرگ بردیمت دکتر اونم مارو فرستاد بیمارستان که ازمایشاتیو انجام بدی ومطمین شیم که عفونت ادرار نداری اون شب داداش حسین واجی حسنات موندن پیش بی بی وخاله بابایی ومن وتو بابایی از ساعت ٩شب تا ٣بامداد تو بیمارستان بودیم خدارو صدهزار مرتبه شکر عفونت نداشتی برات ازمایش نوشتن کلیه هاتو چک کنیم اون شب تاصبح تو تنهایش من وبابایی بودی که بعدش رفتیم بیمارستان واز ٧صبح تا ١٢ نگهمون داشتنوجواب ازمایشت رفت تا ٢روز دیگه ..........تاینکه فهمیدیم کلیه هم مشکلی نداره تو اون همه استرس ودلواپسی مامانی دعا میکنه که یهو میبینیم خبری از ورم نیست الان خیلی خهوشحالیم ولی برا احتیاط میخوایم ببریمت دکتر که از کلیه هات مطمین شه خدایا به امید خودت من حسنمو سالم از تو میخوام
تو اون شب پر از اضطراب همه راهو دستتو گرفته بودم تو دستم وبرات دعا میکردم ازمایشایه خونی که ازت میگرفتن دل من وبابایی برات کباب میشد ولی تو یه قهرمانی وخوب مقاومت کردی بارکلا مامان