حسن وحسین وحسناءحسن وحسین وحسناء، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات سه قلوهای دلبندمون

سه قلوها و مامانشون

عکسهای آتلیه تون نفسهای مامانی و بابایی

با سلام به همه دوستدارای ما سه قلو های افسانه ای........... میدونم خیلی چشم انتظار بودین بیام و براتون خاطره های سه قلو های عزیزمو بذارم والا گیرم وقت نمی کنم باید مامانی ببخشید از اینکه دیر اومدم چون رفتم رانندگی یاد گرفتم بخاطر شما جوجوا که فرداها بتونم با ماشین ببرمتون بیرون و کاراتونو انجام بدم مامانی خیلی برا کلاس رفتنش سختی کشید چون شما پیش بابایی میموندین و من همه حواسم پیشتون بود ولی خدارو شکر امتحان شهری و مقدماتی با یاری خدای مهربونمون و باباایی عزیز که همه جوره حمایتم میکنه قبول شدم دعا کنین امتحان اصلیا رو هم قبول شم و اما جشن تولد یکسالگیتون حکایتی شد تصمیم گرفتیم یه جشن خونوادگی بگیریم تا اومدیم بگیریم ١٩ مرداد موافق بود ب...
21 مهر 1391

اولین مسافرت زندگی جوجوام

١٥ مردادماه بود که شما یه ٤ روز مونده بود که ١ ساله شین با خونه بابابزرگ اینا رفتیم ابادان حالی به هولی چیز خوبش این بود که همه رفت و برگشتنمون ٦ ساعت بود و شما گلای مامان بچه های خیلی خوبی بودین و مامان بابارو اذیت نکردین مامانی خیلی نگران بودکه یهو اذیت نشین یا خدای نکرده مریض نشین خدارو شکر بعد از گذشت ١ سال زندونی تو خونه ونبود ماشین حالا دیگه شماهارو میزاریم تو ماشین میریم چرخ میزنیم      واما سفر دوممون که مصادف شد با عید فطر و همگی با خونه بابابزرگ اینا و خاله های بابایی رفتیم بندر گناوه ٢ روزی اونجا بودیم خوب بود ولی خیلی گرم بود و شما جوجوای نازمون از گرما عین گنجشک ابکشیده شده بودین از اونجا من و بابایی برات...
3 شهريور 1391