حسن وحسین وحسناءحسن وحسین وحسناء، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات سه قلوهای دلبندمون

سه قلوها و مامانشون

عید نوروز 92 مبارک باشه

عید قبلی ٧ ماهه بودید و اما این عید ١٩ ماهه هستین ١٠٠ سال به این سالهاتون عزیزان مامانی......حالا دیگه برا خودتون قهر میکنید هر چی بهتون بگم میفهمید چند تا کلمه میگین بیصبرانه منتظرم که حرف بزنیم مثلا ماما و بابا رو که جدا میگین اسم کوچکیمون صدا میزنین هدی و احمد -برا شوت کردن توپ گول میگین -بای-ممه -دده حسنی که بی بی ش یادش داده بگه سیب البته به عربی تفاح میگه فاح.احساس مسئولیت میکنین برا اینه به مامان خستتون کمک کنین پوشکتونو که عوض میکنم خودتون میرین میندازین حموم میگین کخه.........واکسن ١٨ ماهگیتون زدیم خیلی اذیت شدیت بمیرم براتون الهی...حسنی گلی که تا فردا بلند نشد راه بره از بس پاهاش سنگین شده بود حسن هم با پای چپش تا ٣ روز میلنگید ح...
29 اسفند 1391

سختی های زیاد سال 91

سلام به سه قلوها و فرشته های باغ زندگی مامانی و بابایی....... مامانی باید ببخشید خیلی گذشته و من دیگه نتونستم بیام و براتون از خاطره هاتون بگم  یه سلام هم دارم بشما دوست دارن این بچه های نازنین از این که اینقد منتظر گذاشتمتون ببخشید .. وای که مامان جون چی بگم از دل پر از غم و غصم مامانی ماشالا شما رووز به روز دارین بزرگتر و شیطونتر میشین و حسابی مامانی و بابایی خسته کردین ولی همین که شیرین کاریاتونو میبینیم برا یه لحظه ها همه سختی ها دود میشه میره هوا اینم یه قدرت از خدا..بیصبرانه انتظار میکشم شما بزرگ بشین و خودتون این مسئولیت وبلاگ نویسی به عهده بگیرین  خوب بگذریم تو ساعات اخیر سال ٩١ هستیم و من دارم همه چیزهایی که ...
29 اسفند 1391

امروز تولد بابایی هورررررررررررررررررررررررا

سلام سه قلوهای ناز و دوست داشتنی مامانی............... امروز 24 ابان ماه هستش و تولد بابایی از اینکه بچه های خوبی بودین پیش بابایی موندین تا مامانی بره ارایشگاه و یه سر و سامانی به خودش بده خیلی خوشحالم و خداوند رو روزی صد هزار بار شکر میکنم که شما گلهای بهشتی کنار ما بهمون داده خدایاااااااااااااااااااااااشکرتتتتتتتتتتتتتتت از اینکه جوجوام بشون سلامتی دادی شکرگذارتم خدایا این سلامتی همیشه بهشون بده الهی امین. و اما از تحولاتتون بگم اول از همه 2 روز پیش رفتیم بهداشت با همدیگه و 15 ماهگیتون مراقبت ویژه داشتین خیلی مامان بابایی خوشحال کردین از اینکه وزنتون از 1 سالگیتون بهتر شده حسنا گلی با وزن 10.300وقد 76.5 حسین اقا هم با وز...
24 آبان 1391

عکسهای آتلیه تون نفسهای مامانی و بابایی

با سلام به همه دوستدارای ما سه قلو های افسانه ای........... میدونم خیلی چشم انتظار بودین بیام و براتون خاطره های سه قلو های عزیزمو بذارم والا گیرم وقت نمی کنم باید مامانی ببخشید از اینکه دیر اومدم چون رفتم رانندگی یاد گرفتم بخاطر شما جوجوا که فرداها بتونم با ماشین ببرمتون بیرون و کاراتونو انجام بدم مامانی خیلی برا کلاس رفتنش سختی کشید چون شما پیش بابایی میموندین و من همه حواسم پیشتون بود ولی خدارو شکر امتحان شهری و مقدماتی با یاری خدای مهربونمون و باباایی عزیز که همه جوره حمایتم میکنه قبول شدم دعا کنین امتحان اصلیا رو هم قبول شم و اما جشن تولد یکسالگیتون حکایتی شد تصمیم گرفتیم یه جشن خونوادگی بگیریم تا اومدیم بگیریم ١٩ مرداد موافق بود ب...
21 مهر 1391

اولین مسافرت زندگی جوجوام

١٥ مردادماه بود که شما یه ٤ روز مونده بود که ١ ساله شین با خونه بابابزرگ اینا رفتیم ابادان حالی به هولی چیز خوبش این بود که همه رفت و برگشتنمون ٦ ساعت بود و شما گلای مامان بچه های خیلی خوبی بودین و مامان بابارو اذیت نکردین مامانی خیلی نگران بودکه یهو اذیت نشین یا خدای نکرده مریض نشین خدارو شکر بعد از گذشت ١ سال زندونی تو خونه ونبود ماشین حالا دیگه شماهارو میزاریم تو ماشین میریم چرخ میزنیم      واما سفر دوممون که مصادف شد با عید فطر و همگی با خونه بابابزرگ اینا و خاله های بابایی رفتیم بندر گناوه ٢ روزی اونجا بودیم خوب بود ولی خیلی گرم بود و شما جوجوای نازمون از گرما عین گنجشک ابکشیده شده بودین از اونجا من و بابایی برات...
3 شهريور 1391