ترس دوباره
٣روزتون بود که شاروبردیم متخصص که سلامتیتونو چک کنه برا حسنا وحسین ازمایش زردی نوشت وشک کرد که زردی دارن شما هم بیمارستان بستری شدین ومن اشکتو چشام داشتم دق میکردم شمارو گذشتن تو دستگاه حسینم تو اروم تر بودی وصبور ولی حسنا توخیلی کم طاقت وبی تاب بودی تا ٢ساعت حق نداشتم شمارو از دستگاه دربیارم شما هم گریه میکردین ودلم تکه تیکه میشد همینجور با شما گریه میکردم ..از یه طرف دیگه حسن مامانی بیشش نبود وگذاشتیمش بیش مامان بزرگش همش جلو روم بود به اونم فکر میکردم که از من وخواهر برادرش دوره واز سینه مامانیش محرومه .خداروشکر بعد از ٢روز حال شما بهتر شد واومدیم خونه ودوباره با هم وکنار هم شدیم خدایا هیچوقت ما را از هم جدا نکن الهی امین........ ای...
نویسنده :
مامانی سه فرشته ناز
17:34