حسن وحسین وحسناءحسن وحسین وحسناء، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات سه قلوهای دلبندمون

سه قلوها و مامانشون

40روزتون که تموم شد رفتین تو اتاق خودتون

من وبابا احمدتون تصمیم گرفتیم ٤٠ روزتون که تموم شد برین رو تخت خودتون واتاق شخصیتون ........اخه باید مستقل بودنه یاد بگیرین مامانی ...... یه شب بابایی باتون تا صبح کشیک میداد ویه شب مامانی بابایی ومامانی برا تک تک لحظه هاتون برنامه ریزی کردن الهی خدا شما رو برا ما نگه داره ....الهی امین
12 آذر 1390

تو این روزا بود که حسن دل مامانیو لرزوند

تو این روزا بود که بی بی  جونت موقعی که داشت قنداقت میکرد دید پاهای نازت ورم دارن ماهم  درجا با بابابزرگ بردیمت دکتر اونم مارو فرستاد بیمارستان که ازمایشاتیو انجام بدی ومطمین شیم که عفونت ادرار نداری اون شب  داداش حسین واجی حسنات موندن پیش بی بی وخاله بابایی ومن وتو بابایی از ساعت ٩شب تا ٣بامداد تو بیمارستان بودیم خدارو صدهزار مرتبه شکر عفونت نداشتی برات ازمایش نوشتن کلیه هاتو چک کنیم اون شب تاصبح تو تنهایش من وبابایی بودی که بعدش رفتیم بیمارستان واز ٧صبح تا ١٢ نگهمون داشتنوجواب ازمایشت رفت تا ٢روز دیگه ..........تاینکه فهمیدیم کلیه هم مشکلی نداره تو اون همه استرس ودلواپسی مامانی  دعا میکنه که یهو میبینیم خبری از ورم نیس...
12 آذر 1390

از وضعیت جسمانی وروحیتون براتون بگم

حسناجونم تو وداداش حسینت دستای قوی دارین چون هیچموقع تو قنداق نمیزارین بمونه تو هم حسن مامانی عوضش پاهای قوی داری من وبابایی میگیم یه فوتبالیست میشی........ حسنم ازهمون بچگیش یه پارچه اقاست چون ریش داره ولی برعکسش داداش حسینش بور وبی مو ..... حسین مامان هم به هیکلی وخوشکله معروفه که همه دختر کش میشناسنش.. واما از شیطنت وبلابودنتون بگم که حسنای مامانی از همه بلاتره بعدش هم حسن ازهمه ارومترپسملم حسین اقاست خیلی صبوره اینم عکست حسین جونم مامانی خیلی ناز میخوابی بابایی میگه مثل من میخوابی ...
12 آذر 1390

تو این روزا بود که حسن دل مامانیو لرزوند

تو این روزا بود که بی بی جونت موقعی که داشت قنداقت میکرد دید پاهای نازت ورم دارن ماهم درجا با بابابزرگ بردیمت دکتر اونم مارو فرستاد بیمارستان که ازمایشاتیو انجام بدی ومطمین شیم که عفونت ادرار نداری اون شب داداش حسین واجی حسنات موندن پیش بی بی وخاله بابایی ومن وتو بابایی از ساعت ٩شب تا ٣بامداد تو بیمارستان بودیم خدارو صدهزار مرتبه شکر عفونت نداشتی برات ازمایش نوشتن کلیه هاتو چک کنیم اون شب تاصبح تو تنهایش من وبابایی بودی که بعدش رفتیم بیمارستان واز ٧صبح تا ١٢ نگهمون داشتنوجواب ازمایشت رفت تا ٢روز دیگه ..........تاینکه فهمیدیم کلیه هم مشکلی نداره تو اون همه استرس ودلواپسی مامانی دعا میکنه که یهو میبینیم خبری از ورم نیست الان خیلی خهوشحالیم ول...
12 آذر 1390

ذوق بیرون بردنتون با کالسکه

دیروز بود که با بابایی برا اولین بار با کالسکه بردیمتون پارک محله ای.....خیلی ذوق داشتین حسین که از اول تا اخرش خواب بود فقط حسن وحسنا هی اعتراض میکردن من وبابا احمدتونو بگو که سر کالسکه دعوا میکردیم که هولش بدیم اینم چندتاعکس از کالسکه ولی بیرون نبردیمتون اینجا برابار اول بابایی شارو گذاشت توش وتو خونه دورتون داد بیایین باهم ببینیم اینجا چقد کوچولو بودین وووووووووش     ...
12 آذر 1390

خوشکلای مامانی 2ماهگیتون مبارک

سلام به بچه های نازم........امروز ٢ماهتون شدمامانی روز بروز انتظار میکشم زود بزرگ شین  صبح با بی بی وبابایی بردیمتون واکسنتون و زدین حسن تو از همه بیشتر گریه کردی شیری که برا داداش حسین درست کرده بودم هم خوردی نوش جونت مامان دوست دارم تپل بشی وزنت از اجی حسنات کمتره با اینکه اون بدو تولد ازتوکم وزنتر بود داره میزنه جلوت هابجنب......... قطره بتون دادم حالا خوابین حسابی داغ شدین نگرانتونم امشب تبتون بیشتر شه ولی من میدونم شما قوین مقاومت میکنین  حسین تو ٤٢٥٠ شدی حسناخانومم تو ٣٩٠٠ وحسن خودم ٣٦٠٠ روزی ببینتون ٧ کیلو شدین دیگه برنامه بعدیمون اشالا حسن وحسین نازمونو ختنه میکنیم به امید خدا اینم عکستون موقعی که ...
12 آذر 1390

ماجرای شیرخوردنتون

خیلی دردسرداشت شرخوردنتون مگه من وبابایی چندتا دست داریم بخاطر همین بابایی رفت از این شیشه گرونای سوپاپی گرفت که هم بتونین خودتون بخورین وهم اینکه خفه نشین خدای نکرده بیایین عکسای سوزتونو ببینیم ...
12 آذر 1390

شروع پاییز وخطرسرماخوردگیتون نگرانیه مامانی

اینجابود که 2ماهیتون تموم شد ورفتین تو 3ماهگی هوا هم کم کم شروع کرد سرد شدن وزنتونم 2برابر شد خداروشکر وقطره اهن باتون شروع کردم شما با تک قلو فرق میکنین اونا تو 6ماهگی شروع میکنن ولی شما زودتر مامانی نمیخوام تو بزرگی کم خونی داشته باشین این عکسو ببینین با حسین اقا شروع کردیم 2تا بلوز پوشوندن ...
12 آذر 1390